پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

بره تو دلی من

اولین هدیه هایی که به من دادی

اولین هدیه ات که بعد از برگزاری تولدت بود فردای تولدت بابا آرش رو مجبور کردی با هم رفتید بیرون برای من ادکلن هدیه خریدین که من چقدددددددددددر ذوق کردم اولین شاباش هم توی عروسی هادی (پسر خاله بابا آرش) توی سالن دو تا هزاری افتاد جلوی پات و برداشتی ... اما وقتی توی پارکینگ خونه خاله افسر داشتیم می‌رقصیدیم ... یکی از اون هزاری ها رو بهم شاباش دادی و من رو ابرا رفتم دیروز هم یک اتفاق خوووووووب و دلچسب افتاد و من برای دوستام اینطوری تعریف کردم یک اتفاق خوب: من خیلی وقت پیش یک ده هزاری گذاشتم توی جیب کاپشن پارسا گفتم مامان پیشت باشه یه وقت لازمت می‌شه دیروز با سمیرا دختر داییم رفته خرید ... سمیرا داشته برای خودش گردنبند انا...
28 آذر 1396

پارسای شیرین زبون من

پارسا دیشب رفته از روی پول عیدیهاش پول برداشته ... از توی کشو پاک پول ... بعد آورده یکی داده به آرش یکی به من ... بعدشم بوسمون می‌کنه نیم ساعت بعد می‌خواستیم بخوابیم می‌گه حالا که من دوستتون داشتم بهتون کادو دادم  برم رو تخت شما بخوابم بعدم بدون اجازه من بدو بدو رفته رو تخت خوابیده 😳😳😳😳😳 اینطور پسر سیاست مداری دارم من 😂😂😂😂😂😂   اینم چند تا از عکسای عیدت       ...
21 فروردين 1396

سفر بندرعباس اوایل آذر

اول از همه که مامان قربون اون ژست گرفتنت بشه     سفر سه تاییمون به بندرعباس بسی لذت بخش بود و شما حسابی حسابی حسابی خاک بازی و آب بازی کردی از تهران که راه افتادیم تا بعد از یزد برف بود .... بعدشم دیگه گرماااااااا خلاصه توی این سری عکسات 4 فصل رو داری عکس بالایی و عکس پایینی به فاصله کمتر از 24 ساعته آرامش دریا و روی ماه تو عجب آرامش بخشی است ... قرررررربون پسرکم با غیرتم بشم که داره برای خاله سهیلاش چوب میاره که خوشحالش کنه     از شیرین زبونی‌هات هم بگم:   پارسا: مامان خونه کرمی (در خونه‌امون چون کرم هست شده خونه کرمی) مال ...
21 آذر 1395

بدون عنوان

دیشب برای اولین بار یک کتاب کامل رو از اول تا آخرش خوندی حدود 10 صفحه بود ... همه رو از اول تا آخر کامل خوندی یعنی هر صفحه که می‌خوندی من از خوشحالی جیـــــــــــــــــغ می‌زدم .. بابا آرش حمام بود اومده بیرون می‌گه چی شده ... برای بابا آرش هم از اول تا آخر خوندی ... باورم نمی‌شد 10 صفحه کتاب رو حفظ باشی ... عاشقتم شیرین مامان البته فیلم گرفتم که یادگاری برات بمونه اینم شام مورد علاقه ات ...
1 شهريور 1395

چهار سالگیت مبارک عزیزم

مامانی تولدت مبارک هزار ساله بشی عزیزکم طبق معمول هر سال سه تا تولد داشتی یکی خانواده مادریت یکی خانواده پدری و یکی هم با عموعلی و عمو محمدعلی   تا چاقو رو بهت دادیم که کیکت رو ببری شروع کردی به رقصیدن ... قرببببببببونت برم من کیک هات هم خودت انتخاب کردی انگری برد برای طرف مامان مک کویین برای طرف بابا پیراشکی عدد 4 تولدت و P اول اسمت این حلیم بادمجون رو خاله شیوا تزئین کرد ... خیلی دوستش داشتم چیز کیک هم ساعت 12:35 ... ساعت تولدت رو نشون می‌داد اینم سالاد سفره که اول اسمت و سن ت رو نشون می‌داد   اینم هدیه های خوشکلت ... دست همه درد نکن...
31 مرداد 1395

پارسا در یلدای 1394

اینم مهد کودک زحمت کشیده ... واقعاً کارشون رو دوست داشتم سنتی سنتی ... عشق مامان هم که طبق معمول خوش عکسه و خوش ژست     ...
13 بهمن 1394

سر آشپز پارسا

سرآشپز کوچولوی مامان وقتی هوس میکنه کباب تابه ای بخوره و مامان دلش می‌خواد بهش میدون بده که از زندگی لذت ببره بمیرم برات که مهد کودکی و مامان کمتر فرصت می‌کنه اینطوری باهات عشق کنه و نتیجه کباب تابه‌ای خیلی خیلی خوشمزه   مدت‌هاست وقت نکردم وبلاگت رو به روز کنم ... شرمنده مامانی ... اما چند تا عکس از مهر تا حالا دارم که برات می‌گذارم مازندران - قائم شهر (هم سفران عمو علیرضا و عمو محمدعلی و خانم‌هاشون) دی ماه مشهد (همسفران خانواده عمه آتنا و ماجون) ... اینقدر بهت خوش گذشته که با گذشت حدود 1.5 ماه بارها گفتی مامان بازم منو می‌بری مشهد و ضریح اما...
11 بهمن 1394

ماشین بازی در پارک

یک شب عالی یک پارک عالی و یک خاطره عالی   دیشب بابایی با عمو علی و زن عمو رفتن سینما اما من حس کردم توی محیط تاریک سینما به تو خوش نمی‌گذره ... در نتیجه من و تو و ماشینت رفتیم پارک و بسیااااااااار هم خوش گذشت ... بعدش بابایی اومد دنبالمون با هم رفتیم نستولان اولین بار بود که پارکی می‌رفتیم که بچه‌های دیگه هم ماشین داشتن تو هم که دیگه یاد گرفتی خودت رانندگی می‌کنی و بسی از این رانندگی کردن لذت می‌بری :)‌   از ساعت 7:30 تا 9:00 بنده یک کله پا دنبال ماشین تو می‌دویدم :) ساعت 9:00 شارژ ماشین تموم شد و ماشین رو گذاشتیم تو ماشین بابا و تازه رفتی سراغ تاب و سرسره پارک خیلی خوبی ...
26 خرداد 1394

عروس من

اینم عروس من ... مربیش می‌گه کسی حق نداره به یوتاب حرف بزنه :D و گرنه با پارسا طرفه :)) ...
21 ارديبهشت 1394