پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

بره تو دلی من

پارسا مطرب می‌شود

آخ که چقدر وقتی می‌خوابی صورت ماهت دیدنیه چقدر لذت می‌برم از نشستن و نگاه کردن به صورت ماهت ... انگاری خدا نقاشی کرده لبات چال چونه‌ات مژه‌های پرپشت و بلندت دماغ ریزه میزه‌ات وای که چقدر دوستت دارم ... دلم ضعف رفت برات مامانی قشنگم       عاشق شیطنت‌هاتم ... همیشه کنارمی توی آشپزخونه توی اتاق توی حال هر جا من باشم تو هم هستی   بره تو دلی من وقتی من توی آشپزخونه کار می‌کنم تو بکش بکش منو مجبور می‌کنی که بری روی کابینت بشینی و شیطنت کنی منم خیلی می‌ترسم خدایی ناکرده بیافتی اما دیگه چاره‌ای جز اطاعت برام نمی‌گذاری اینم یکی از شیطنت‌هات...
4 اسفند 1392

مهد کودک شقایق

پارسای مامان در مهد کودک با دوستای گلش و صد البته مربی خیلی خیلی مهربونش ... سارا جون (دست چپی) ...
19 بهمن 1392

پارسای خوش تیپ مامان

  چقده دوستت دارم مامانی همه چی رو خلاصه می گی مامان رو می‌گی ما بابا رو می‌گی با پوریا رو می‌گی پو مهدی رو می‌گی مه فقط حموم رو کامل می‌گی ... اونم می گی عموم دیشب به بابایی می‌گی بــــــــــا ... بابایی می گه جانم تو می‌گی عموم دلت می‌خواست بری حموم چقدر با نمک و خوردنی شدی ... اصلاً با اسباب بازی‌هات بازی نمی‌کنی به جاش وسایل خونه رو درب و داغون می‌کنی ... دی وی دی به فنا رفت از دست انگولک‌های جنابعالی   چند شب پیش خاله شیدا و خاله شیوا خونه ما بودن و جنابعالی باز معرکه گرفته بودی نشسته بودی تو بغل بابایی خاله شیدا می گفت بیا بغلم ... می&z...
15 دی 1392

شیر خوردنت و بزرگ شدنت

چقدر لذت بخشه شیر خوردنت چقدر لذت بخشه آروم گرفتنت تو بغل مامان چقدر آرومم می‌کنی با چشمای مهربونت وقتی نگام می‌کنی و شیر می‌خوری انگار دنیا رو بهم می‌دی و وقتی تو بغلم در حال شیر خوردن می خوابی وااااااااااااااااااااای که آخر لذت‌های دنیاست دوستت دارم مامانی لذت می‌برم از بزرگ شدنت اما حسرت هم می خورم ... یعنی بازم می‌شه داشتن یه کوچولوی شیرین مثل تو رو تجربه کرد یا این اولین و آخرین باره تا خدا چی بخواد فعلاً که هم من هم بابایی متفق القول می‌گیم: امیدواریم بتونیم از پس خوشبخت کردن تو بر بیاییم کافیه ...
26 آذر 1392

پارسا و خرید کفش

دیشب رفتیم برات کفش خریدیم من و تو دوتایی   آقای فروشنده اول کفش رو کرد پات ... بعد دیدیم برات بزرگه درآورد که کوچیکترش رو بکنه پات .... زدی زیر گریه تا کفش جدید رو نکرد پات آروم نشدی از پسر صبور من بعید بود اینطور گریه‌ای !!!! کفش رو کردیم پات حالا با چشمای پر از اشک می‌خندی بعدشم کلی اصرار که راه بری هول می‌زدی که بری زمین گذاشتمت زمین و دستای کوچولوت رو گرفتم توی دست دو قدم می‌رفتی پات رو می‌آوردی بالا کفشت رو نگاه می‌کردی و باشادی به من نگاه می‌کردی اینم عکس کفشات که شب باهاش خوابیدی عزیزکم قشنگم به خاطر همه لحظه‌های شیرینی که برام می‌سازی ازت ممنونم ...
25 آبان 1392

عاشقتم مامانی

وقتی از حموم گــــــــــرم میایی بیرون و با اون صورت گل گلی شده‌ات تو حوله سفید می‌پیچی دوست دارم قورتت بدم   ...
21 آبان 1392