پارسا مطرب میشود
آخ که چقدر وقتی میخوابی صورت ماهت دیدنیه
چقدر لذت میبرم از نشستن و نگاه کردن به صورت ماهت ... انگاری خدا نقاشی کرده
لبات چال چونهات مژههای پرپشت و بلندت دماغ ریزه میزهات وای که چقدر دوستت دارم ...
دلم ضعف رفت برات مامانی قشنگم
عاشق شیطنتهاتم ... همیشه کنارمی توی آشپزخونه توی اتاق توی حال هر جا من باشم تو هم هستی
بره تو دلی من وقتی من توی آشپزخونه کار میکنم
تو بکش بکش منو مجبور میکنی که بری روی کابینت بشینی و شیطنت کنی
منم خیلی میترسم خدایی ناکرده بیافتی اما دیگه چارهای جز اطاعت برام نمیگذاری
اینم یکی از شیطنتهات
پارسا مطرب میشود
و اما از کارهای جدیدت
چی بگم که هر روز یک کار جدید و یک شیرین زبونی جدید داری
بابا بزرگ رو تا میبینی میگی خوخو ... یعنی خرما
خاله شیدا رو تا میبینی میگی چوشو ... یعنی چوب شور
فرشها رو از قالیشویی آوردن ما هم گذاشتیم کنار اتاق تو
دیروز دااااااااد میزنی ما .......... مااااااااااااااا ....
(همچنان به من میگی ما اما به بابات کامل میگی بابا)
راستی به خاله شیوا و خاله شیدا هم میگی ما
خلاصه اومدم تو اتاقت میبینم رفتی بالای دو تا فرشا و داری دست میزنی و خوشحالی که رفتی بالا
شبها چراغ رو تو خاموش میکنی ... اولین وظیفه زندگیت قربون پسر وظیفه شناسم برم من
تازگیا اصرار داری که سفره رو تو جمع کنی ... بابایی میده دستت و تو تند تند میاری آشپزخونه تحویل من میدی ... آخراش که میشه خسته میشی از همون حال پرت میکنی توی آشپزخونه
چند روز پیش هم پیچ گوشتی از توی کمد دیواری برداشتی با سرعت به طرف آشپزخونه
دنبالت اومدم دیدم زودی در کابینت رو باز کردی و ادای باباییت رو در آوردی پیچ گوشتی رو میبری طرف لولههای زیر ظرفشویی و هی میچرخونی
قربونت برم من که هر چی میبینی تقلید میکنی