سفر بندرعباس اوایل آذر
اول از همه که مامان قربون اون ژست گرفتنت بشه
سفر سه تاییمون به بندرعباس بسی لذت بخش بود و شما حسابی حسابی حسابی خاک بازی و آب بازی کردی
از تهران که راه افتادیم تا بعد از یزد برف بود .... بعدشم دیگه گرماااااااا
خلاصه توی این سری عکسات 4 فصل رو داری
عکس بالایی و عکس پایینی به فاصله کمتر از 24 ساعته
آرامش دریا و روی ماه تو عجب آرامش بخشی است ...
قرررررربون پسرکم با غیرتم بشم که داره برای خاله سهیلاش چوب میاره که خوشحالش کنه
از شیرین زبونیهات هم بگم:
پارسا: مامان خونه کرمی (در خونهامون چون کرم هست شده خونه کرمی) مال تو و باباس
من: نه پسرم مال من و تو و باباس
پارسا: نه مال تو و باباس
من: چرا فکر میکنی مال تو نیست ... مال تو هم هست
پارسا: آخه من که کلیدشون ندارم
من:
کلیدمو در آوردم دادم بهت بابا بهت میگه
پارسا کلید برای چی میخوای
پارسا: آخه ماجون فردا خونمونه بریم پارک کلید نداریم
یعنی سیاستت توی گرفتن کلید از من عـــــــــــــالی بود
پی نوشت: دفعه قبل که ماجون خونمون مونده بود شما گفتی بریم پارک ماجون گفته بریم پارک کلید نداریم برگردیم خونه!!!!
و از شدت بابایی بودنت:
خونه بابا بزرگ بودیم و شما خطاب به من
مامان این اتاق شما بوده؟
من: بله عزیزم
پارسا: خوب تو ببون (ببون) همینجا من و بابا میریم خونه کرمی ... یکیش اتاق من یکیش اتاق بابا
بابا بزرگ و بابات که غش کردن از خنده اما من مونده بودم مات و متحیر یعنی پارسای من ، منو دوست نداره؟؟!!!!!!!
امروز تولد منه و تو از مدتها قبل برای من شکلات قایم کردی توی صندوق موتورت که روز تولدم بهم هدیه بدی قول یک بلوز برق برق هم بهم دادی ... عااااااااااااشقتم شیرین زبونم