پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

بره تو دلی من

سفر بندرعباس اوایل آذر

1395/9/21 13:00
نویسنده : شهلا
367 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه که مامان قربون اون ژست گرفتنت بشه

 

 

سفر سه تاییمون به بندرعباس بسی لذت بخش بود و شما حسابی حسابی حسابی خاک بازی و آب بازی کردی

از تهران که راه افتادیم تا بعد از یزد برف بود .... بعدشم دیگه گرماااااااا

خلاصه توی این سری عکسات 4 فصل رو داری

http://static.asset.aparat.com/lp/15788169-8455-l.jpg

http://static.asset.aparat.com/lp/15788172-4413-l.jpg

عکس بالایی و عکس پایینی به فاصله کمتر از 24 ساعته

آرامش دریا و روی ماه تو عجب آرامش بخشی است ...

http://static.asset.aparat.com/lp/15788214-3839-l.jpg

http://static.asset.aparat.com/lp/15788225-8682-l.jpg

قرررررربون پسرکم با غیرتم بشم که داره برای خاله سهیلاش چوب میاره که خوشحالش کنه

http://static.asset.aparat.com/lp/15788261-8975-l.jpg

http://static.asset.aparat.com/lp/15788288-9031-l.jpg

 

 

از شیرین زبونی‌هات هم بگم:

 

پارسا: مامان خونه کرمی (در خونه‌امون چون کرم هست شده خونه کرمی) مال تو و باباس

من: نه پسرم مال من و تو و باباس

پارسا: نه مال تو و باباس
من: چرا فکر می‌کنی مال تو نیست ... مال تو هم هست

پارسا: آخه من که کلیدشون ندارم

من: تعجب

کلیدمو در آوردم دادم بهت بابا بهت می‌گه

پارسا کلید برای چی می‌خوای

پارسا: آخه ماجون فردا خونمونه بریم پارک کلید نداریم خندهخندهخنده

 

یعنی سیاستت توی گرفتن کلید از من عـــــــــــــالی بود چشمک

پی نوشت: دفعه قبل که ماجون خونمون مونده بود شما گفتی بریم پارک ماجون گفته بریم پارک کلید نداریم برگردیم خونه!!!!

 

 

و از شدت بابایی بودنت:

خونه بابا بزرگ بودیم و شما خطاب به من

مامان این اتاق شما بوده؟

من: بله عزیزم
پارسا: خوب تو ببون (ببون) همینجا من و بابا می‌ریم خونه کرمی ... یکیش اتاق من یکیش اتاق بابا

بابا بزرگ و بابات که غش کردن از خنده اما من مونده بودم مات و متحیر یعنی پارسای من ، منو دوست نداره؟؟!!!!!!!‌

 

امروز تولد منه و تو از مدت‌ها قبل برای من شکلات قایم کردی توی صندوق موتورت که روز تولدم بهم هدیه بدی قول یک بلوز برق برق هم بهم دادی ... عااااااااااااشقتم شیرین زبونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)