چهار سالگیت مبارک عزیزم
مامانی تولدت مبارک هزار ساله بشی عزیزکم
طبق معمول هر سال سه تا تولد داشتی
یکی خانواده مادریت یکی خانواده پدری و یکی هم با عموعلی و عمو محمدعلی
تا چاقو رو بهت دادیم که کیکت رو ببری شروع کردی به رقصیدن ... قرببببببببونت برم من
کیک هات هم خودت انتخاب کردی انگری برد برای طرف مامان مک کویین برای طرف بابا
پیراشکی عدد 4 تولدت و P اول اسمت
این حلیم بادمجون رو خاله شیوا تزئین کرد ... خیلی دوستش داشتم
چیز کیک هم ساعت 12:35 ... ساعت تولدت رو نشون میداد
اینم سالاد سفره که اول اسمت و سن ت رو نشون میداد
اینم هدیه های خوشکلت ... دست همه درد نکنه
چند شب پیش خاله شیدا به بابا آرش گفت پیرمرد ... اینقدر بهت برخووووووورد که گفتی بابای من پیر نیست یعنی من چشمام چهار تا شده بود
رفته بودیم طالقان ... ماجون بهت گفت با این بابات ... تو هم گفتی بابا به این خووووووووووبی ... بابایی کلی بغلت کرد و از با هم بودن کلی لذت بردید
این حاضر جوابیای گاه و بیگاهت خیلی لذت بخشه