بمون هميشه كنارم عزيزكم
جيگر مامان .... مامان فدات بشه
نميدوني چقده ذوق ميكنم وقتي دستت رو مياندازي دور گردنم و حاضر نيستي ازم دور بشي
چقده ذوق ميكنم وقتي ميرم تو اتاق و تو با دستاي كوچولوت دستت رو هم مياري و ميگي بيا بيا
چقــــــــــدر شيرينه وقتي مي گم چشمت كو و تو انگشت اشارهات رو ميگذاري روي لپت
همه دنياي مني ... باعث و دليل همه شاديهاي مني
بمون هميشه كنارم عزيزكم كه لبخندت شيريني زندگي و دستاي كوچيكت مرحم همه دلتنگيهاي منه
دلتنگيهايي كه هيچ وقت تمومي نداره ... كاش مامان بزرگ بود و كوچيكترين نوهاش هم ميديد
وقتي مهدي قلندوشت ميكنه لذت ميبري ذوق ميكني و اون بالا همه رو نگاه ميكني
عزيزكم دوستت دارم ماماني
يك اردو با خانواده مادري ... چه روز خوبي بود ... من و تو ، خاله شيدا و مهدي و كيميا و كيوان
كلاه مهدي روي سرت چقده نانازت ميكنه ماماني
اينم اولين باري كه خودت دستت رو به ميلهها گرفتي و بلند شدي
اينم چند تا عكس از روز عروسي مهرناز دختر عموي بابا كه كنار سالنشون آتليه داشتن