سر آشپز پارسا
سرآشپز کوچولوی مامان وقتی هوس میکنه کباب تابه ای بخوره
و مامان دلش میخواد بهش میدون بده که از زندگی لذت ببره
بمیرم برات که مهد کودکی و مامان کمتر فرصت میکنه اینطوری باهات عشق کنه
و نتیجه کباب تابهای خیلی خیلی خوشمزه
مدتهاست وقت نکردم وبلاگت رو به روز کنم ... شرمنده مامانی ...
اما چند تا عکس از مهر تا حالا دارم که برات میگذارم
مازندران - قائم شهر (هم سفران عمو علیرضا و عمو محمدعلی و خانمهاشون)
دی ماه مشهد (همسفران خانواده عمه آتنا و ماجون) ... اینقدر بهت خوش گذشته که با گذشت حدود 1.5 ماه بارها گفتی مامان بازم منو میبری مشهد
و ضریح امام رضا ... واقعاً ضریح به این خلوتی من تا حالا ندیده بودم ... فکر کنم به خاطر حضور شما بوده عزیزم
این عکس رو بابایی ازت گرفته و من خیلی با این عکس عشق کردم
اواخر دی ماه رودخانه جاده برقان (همراهان خانواده عمه آتنا و ماجون)
عاشق این ژستاتم موقعی که میخوام ازت عکس بگیرم یک وقتایی قورت دادنت واجبه
دو روز مهد کودکها و دبستانها تعطیل بود به بهانه آلودگی هوا (بله فقط بهانه ... دلیلش تردد راحتتر میهمانان سران کشورها بود)
از اونجایی که کیمیا کیوان امتحان داشتن تو همراه مامان شدی در اداره
روز اول تا 11 خوابیدی و روز دوم بعد از ظهر رو کامل به خواب گذرونی
و صد البته کل همکاران لطف کردند و کلی باهات بازی کردن و خوراکی بارونت کردن
نقاشیها رو هم که میبینی ... هر کسی میومد برات نقاشی میکشید و شما ذوق میکردی
و اما اول بهمن تولد آرین بود ...