تولدت مبارک مامانم
عزیزم دلبندم قشنگم تولدت مبارک
ایشالله هزار سال عمرت باشه
با بابایی چه نقشهها داشتیم برای روز تولدت اما همش نقش بر آب شد
بابایی مجبور شد شیفت بمونه
در نتیجه نشد شام بریم بیرون
تو هم تب داشتی ... و مادر جون از کرج اومد و زحمت نگهداری تو رو به عهده گرفت
که توی مهد اذیت نشی
لحظه تولدت پیش مامان بزرگت بودی12:35 ظهر
حتی نتونستم بهت زنگ بزنم ... باباییت قبلش زنگ زد بهم که تو خوابیدی
نشد هیچ کدوم از نقشهها رو نشد جور کنیم
آتلیه هم نبردمت :(( یعنی اینقده دلم غصه داره که نگو
احتمالاً تولدت برای 24 مرداد هم کنسله چون بابایی باید بره مأموریت
جبران میکنم برات میدونم که سالیان سال باید برات جشن تولد بگیرم
ایشالله سال دیگه
دوستت دارم قند عسلم
راستی دو تا کار توی روز تولدت برای اولین بار انجام دادی
یکی به ببعی گفتی بع بع
منم عشق میکنم هی راه میرم بهت میگم ببعی میگه؟؟؟ تو هم میگی بع بع
دومی هم اینکه بالاخره یاد گرفتی در کابینت رو باز کنی و زار و زندگی منو بریزی کف آشپزخونه
قربونت برم با اون دست و پای کوچولو و خواستنیت