پارسای من میایسته
عشق مامان نمیدونی چقدر لذت داره ایستادنت
دیشب با بابایی دو تایی از ذوق نمیدونستیم چیکارت کنیم
اولش تا 5 شمردیم واستادی بعد به هوای ذوق ما خودت دوست داشتی هی واستی دیگه آخرا تا 20 میشمردیم و تو واستاده بودی تازه اصرار هم داشتی که در حال ایستادن قر هم بدی
چند روز پیش بوسیدن رو بهت یاد دادم ... بوس انداختن رو خیلی وقته بلدی اما بلد نیستی بوس کنی
نشستم بالا سر بابایی هی پیشونیش رو بوس کردم تو هی چپ چپ نگاه کردی
چند بار نگاه کردی بعد خودت چهار دست و پا اومدی چلپ بابا رو بوس کردی ... نمیدونی بابایی چقده ذوق کرد
آره مامان جونی اولین بوست مال بابات بود بعدشم من
چند روز پیش هم ما داشتیم شام میخوردیم (آخراش بود) تو از خواب بیدار شدی
اومدم توی اتاق یه ریزه شیر خوردی ... بابایی هم اومد پیشمون و من و بابا طبق معمول گرم حرف زدن شدیم
تو از اتاق خواب رفتی بیرون .... (من اصلاً یادم رفته بود سفره پهنه)
بعد دیدم هی صدا میکنی eeeh eeeeeeeeeh گفتم خدایا چی شده
از اتاق خواب اومدم بیرون دیدم چهارزانو کنار سفره نشستی و با دستای کوچولوت غذاها رو نشون میدی
قربونت برم که اصلاً خراب کار نیستی
هر بچه دیگهای بود کل سفره رو به هم زده بود
دوستت دارم عشقم
پسر گلمی عشقمی نمیدونی بوس انداختنت چقده مزه میده