تعطیلات 22 بهمن
سفر سه روزه ما به شمال
دریاچه شورمست ... شدیداً دوست داشتی سنگ بندازی تو آب ...
دیدن قورباغه ها هم برات خیلی جالب بود
سد رجایی
این چند تا عکس هم توی خونه ازت انداختم
چقدر خوبه روزایی که مال خودمی و مجبور نیستم بگذارمت مهد کودک
تازگیا علاقه ای به مهد رفتن نداری و همش میگی پیش مامان بمونم
و هر بار این حرفو میزنی غصه عالم میریزه تو دلم
شرمنده ات هستم مامانی .... کاش میشد سر کار نرفت و هر لحظه بودن با تو رو لمس کرد
عاشق صورت ماهتم
نمیدونی وقتی میایی تو بغلم و سرم رو میگیری تو بغلت و لبای خوشکلت رو میچسبونی به صورتم و محکم میبوسیم چه لذتی میبرم
قربون اون غنچه لبات برم من که داری میگی جوجو
از اینکه مستقلی خیلی خوشم میاد ... حاضر نیستی کاری رو که بلدی کسی برات انجام بده
از پله بالا پایین رفتن گرفته تا غذا خوردن ... همش میگی خودم خودم
و امـــــــــا گیر دادی که روسری سرت کنی ... هر چی گفتم روسری مال دختراس
گیـــــــــر که ... سرم یخ میکنه سرما میخورماااااااا لوسری بپوشم
این عکس هم من و تو خاله سمیه رفته بودیم گردش ... تو هم دنبال اردکا که بگیریشون
زمین هم گــــــــــــــــــل خالی بود ... اما هوایی بوداااااااا حسابی چسبید