سفر یک روزه به شمال
قربون صورت ماهت برم که با دیدنت کلی انرژی میگیرم ... چند روز حالم خوب نبود تو خیلی غصه خوردی
هی میاومدی برام بالشت میاوردی و بوسم میکردی میگفتی خوب شدی؟
اولین بار هم یک شب ازت دور بودم بیمارستان بستری شدم :( خیلی خیلی سخت بود دوری از تو برام ... با اینکه مهدی مرتب عکسات رو برام میفرستاد و آنلاین میدیدمت و خیالم راحت بود که خاله شیدا و بابا خوب بهت میرسن اما دلم برات تنگ شده بود و همش تو بیمارستان گریه میکردم
قربون اون خنده های شیرینت ... قربون اون چهارزانو نشستن هات :-*
واقعاً بابت داشتن هر دو تون تا آخر عمر سپاسگذار خدا هستم
این عکس رو عمداً گرفتم ... ببین تا کجای بابا هستی ... بدون دوستت داریم و با عشقی بی نهایت بزرگت میکنیم ...
فینقیل بلای من ... بهت برف دادم ... اولی رو گرفتی دستت پرت کردی دومی رو دادم باز گرفتی پرت کردی
سومی رو که بهت دادم میگی یخه ... و دیگه دست نگرفتی ... اینطور جون دوستی هستی شما :D