پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

بره تو دلی من

شعرهای پسرم

نفس مامان الآن دو سال و سه ماهت هست متأسفانه یا خوشبختانه هنوز دلم نیومده از شیر بگیرمت :( شیر خوردنت رو شدید دوست دارم حدود 12 تا شعر حفظی دو تا سوره قرآن (کوثر و توحید) و تا 10 رو میشمری چند روزی هم هست دو تا دندونای کرسیت داره در میاد و اذیتت میکنه   دیروز اومدم مهد دنبالت  چند وقتی بود میخوندی با نمکم با نمکم میون مهمونا تکم ادامه اش هم یه چیزایی میخوندی اما من بلد نبودم دیروز از مربیت پرسیدم شعر اصلی این بود و من چشمام چهارتا شد   درو واکن خرکم خرکی با نمکم توی حیوونا تکم شب و روز بار میبرم صبور منم بارکش منم حیوونه زحمت کش منم عر عر عر بعد که از مهد...
9 آذر 1393

پارسا در سلمونی

مامان فدات بشه که مثل آقاها نشستی اصلاً هم گریه نکردی مامان فدات بشه که وقتی آقای آرایشگر داره پشت گردنت رو ماشین میکنه قلقلکت میاد خودت رو جمع میکنی   پارسای مامان همه دنیای من دوستت دارم عاشقتم نفسم       پسرک خوش اخلاق منی ... کاش همه اونایی که آرزوی داشتن نی نی دارن نی نی دار بشن راستی اینم پسری و مورچه خاله آیدا     ...
3 آذر 1393

محرم سال 93

دهه اول محرمه و ایام عزا داری امام حسین   و پارسای سقای من ... این لباس رو سال اول تولدت خریدیم اما هنــــــــوز اندازه اته!!!!!! تو چرا بزرگ نمی‌شی خووووووووووب :( سوره توحید رو حفظ شدی و کلی شعر بلدی و من واقعاً از بازی کردن و شعر خوندن باهات لذت می‌برم     ...
10 آبان 1393

پارسا در همدان ... سال 93

پارسا در همدان ... در اوایل مهر ماه 1393 عاشق این هستی که خاله شیدا به خاطر تو با مهدی دعوا کنه بنده خدا مهدی کاری نکرده هااااااااا تو به خاله شیدا میگی مهدی دعوا ... یعنی مهدی رو دعوا کن!!!!!!!!!!!! بلاچه   این عکس بالای فضای بالای تله کابین گنج نامه هست پارسا و بابایش     اینم یه رودخونه کوچولو اون بالا ... تو هم که عاشق آب بازی دیگه تا آخرش رو بدون چه کردی با اینکه خودت ماشین داری بازم دست از این ماشین های بیرون بر نمی‌داری بنده خدا مهدی مجبوره به خاطر تو رانندگی کنه !!!!!!!!   مواظب باش نیافتی مامانی     جیگر خوشمزه مامانی تو ...
8 مهر 1393

این پست فقط مختص عمه حدیثه اس

پارسا در کرج  ..... دو هفته پیش ... با بابا آرش و مامان نادی و من رفتیم پارک ماشین بازی به قول خودش ماشین زمین اینم وقتی میخواستیم پیادت کنیم قهر کردی و پیاده نمیشی     دوستت دارم مامان از لذت بردنت منم لذت می‌برم ... عاشقتم مامانی ...
2 مهر 1393

پسرکم مهدش رو عوض کرده

دوباره مهدت رو عوض کردم ... چقدر سخته تعویض مهد ... فکر کنم برای من سخت تره تا تو دو ساله شده بودی و مهد قدیمت قسمت نوپا (3-2) 23 تا توی یک کلاس بودن که برام قابل هضم نبود حس می‌کردم توی اون شلوغی اذیت خواهی شد دومین دلیلش هم اینه که مکان اداره مامان داره عوض میشه مجبورم که مهدت رو عوض کنم (مهد قبلیت نزدیک اداره مامان بود) اما خوبیش به اینه که با روهان هم مهدی شدی ... خدا کنه خوب باشه مجبور نشم دوباره جات رو عوض کنم اینم تو و روهان در حال لذت بردن از ماشینت خدا کنه همیشه همینطوری عاشق هم باشید ...
3 شهريور 1393

پارسا در اداره مامان

چند روز پیش آوردمت اداره ... به اداره می‌گی اداده ... اووووووووف که تو چقده شیرینی چقدر خوشحالم که تو بچه‌ای نیستی که غریبی کنی بغل همه می‌رفتی و به همه هم بوس می‌دادی اصلاً هم بهانه منو نمی‌گرفتی   دوستت دارم عشقم   ...
28 مرداد 1393

تولدت مبارک

سلام به روی ماه پسر دو ساله‌ام آخ که این دو سال چقدر بهمون انرژی مثبت دادی چقدر از بودنت آرامش گرفتم عزیزکم دو سالگیت مبارک اینم کیکت که مامان با کلی عشق و علاقه خودش برات درست کرده   اینم آقا پارسا و کیکش اینم همراهان کوچیکت در تولدت قربون اون خنده‌ها و خوش حالی‌هات برم من   اینم کادوی مامان بابا   و اما شام تولدت هم اینا بود زرشک پلو و باقالی‌پلو با مرغ توی فر (یکیش مرغ ترش دو تاش مرغ زعفرونی) و سینی مزه شامل همبرگر ، کوکو سبزی، رول کرب، سوسیس، کالباس و کیک مرغ     ...
18 مرداد 1393

برای پارسا ماشین خریدیم

اوووووووووووووه یک ماه و نیمه هیچی ننوشتم برات بمیرم ... ببخشید اینقده که سرم شلوغه فرصت نداشتم بیام وبلاگت رو به روز کنم نفس مامان چند روز دیگه تولدته ... چند وقته توی مسیر رفتن به خونه ماشین‌های بزرگ اسباب بازی رو که می‌بینی می‌گی مامان ماشین بخر منم می گم مامانی تولدت ماشین می‌خرم برات تو هم می‌گی تبلا ماشی خلاصه دیگه این آخریا هی می‌گفتی تبلا ماشین تا اینکه شنبه رفتیم برات کلاه تولدت رو گرفتیم تا کلاه گذاشتم سرت می‌گی مامان تبلا؟؟؟ گفتم آره مامان تولدت مبارک دوباره گفتی تبلا ماشین هیچی دیگه یعنی تولدته ماشینت کوووووووو رفتیم گمرک و برات ماشین خریدیم ... وای که چقده...
14 مرداد 1393